چند متن

میترسم،‌میترسم،‌مبادا پرنده ی خوش آواز من نیاید

مبادا یک شب که از میان جنگلهای دور و تاریک شهر من می گذرد

چراغش برای همیشه خاموش شود،‌راه را گم کند و بماند در تاریکی

میترسم…

ولی!

میدانم که او قول داده است

او در آنشب تاریک، که تنها ستاره من در آسمان درخشید

قول داد که در شبی تاریک و بارونی از راهی دور خواهد آمد

من تصمیم دارم فردا در همه ی قفس های دنیا را باز کنم

تا همه ی قناری ها پرواز رفتن سر دهند

و پرواز آزادی را بلند در آسمان آبی عشق بخوانند

تا آنروز میدانم که آسمان هم خواهد خندید

بر این آزادی، بر این عشق،‌بر این پرواز…!

 

 

 

 

 

نمی دانم چرا آن شب

نگاه یخ زده ام

در شعله های گرم نگاهت

فنا نشد

نمی دانم چرا آن شب

دلم حیران به دنبال تو

برای راز و نیاز می گشت

و تو نبودی

نمی دانم چرا آن شب

هق هق اشک هایم را

به سیاهی شب سپردم

و تو رفتی

نمی دانم چرا آن شب

التماس دست هایم را ندیدی

چشم هایم را

که در پس قدم هایت زار گریست

و تو نماندی

نمی دانم چرا آن شب

ناله سر دادم

که بی تو خواهم مرد

و تو خندیدی

و رفتی…تنها ماندم…گریه کردم

و صبح،با تمنای صدای زیبایت

از خواب بیدار شدم

تو بودی،خندیدی

مرا بوسیدی

در انتهای نگاهت ذوب شدم

و خواب آن شب را به فراموشی سپردم

 

 

 

 

 

ای شب از رویای تو رنگین شده

سینه از عطر تو هم سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستی ام ز آلودگی ها کرده پاک

ای طپش های تن سوزان من

آتشی در سایه مژگان من

ای مرا با شور شعر آمیخته

این همه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم شعرم به آتش سوختی

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

بیش از اینت گر که در خود داشتم

هر کسی را تو نمی انگاشتم

 

 

 

 

 

وقتی می بارد

 

سنگینی بار نگاهش را

 

بر صورتم حس میکنم

 

قطرات عشق روی گونه ام می ریزد

 

ردپای باران بر چهره ام نشسته

 

خیسیِ نرمی بر کف دستانم

 

که دعا گونه برایش دراز گشته. لمس می کنم

 

چشمانم را می بندم

 

تا شویندگی بار سنگین غم را حس کنم

 

باران عشق روی قلبم

 

ز مهریر مرگ را آب می کند

 

 

 

گر بدینسان زیست باید پست

 

من چه بیشرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی

 

نیاویزم  بر بلند کاج خشک کوچه بن بست

 

گر بدینسان زیست باید پاک

 

من چه نا پاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه

 

یادگاری جاودانی بر تراز این بی بقای خاک

 سایه روشن

نظرات برای "چند متن" : (۲)

  1. کاتب عشق می گه :

    سلام . ميبينم که از ساعت و تاريخ من اسفاده کردی . متن زيابايی بود شاد باشی و هميشه عشاق

       0 likes

  2. .

       0 likes

نظرتان را درباره ی "چند متن" بنویسید

تحلیل آمار سایت و وبلاگ