بوی مرگ …

           

 

این جا بوی مرگ بینی ام را نوازش می دهد.

شاید به خاطر هم نوایی با هدایت است …

شاید به خاطر این است که من کمی زیاد تر از آن چه تو می اندیشی به مرگ می اندیشم.

من به مرگ نمی اندیشم , من به آن می نگرم !
نگرشی که مرا به یاد کودک 5 ساله ی معصوم می اندازد.

 با صدای بلند داد می زنم :

((مرگ پایان کبوتر نیست …

                             مرگ آغاز انسان است ,

                                                  برای رسیدن به خدا !
آغازی که نقطه ی پایانش ذهنم را عذاب می دهد …

 

نظرات برای "بوی مرگ …" : (۲)

  1. چقدر وبلاگت سرد و مرده است واقعاض سردم شد یه خورده رنگقرمز یا قهوه ای بهش اضافه کنی جذابتر میشه

       0 likes

  2. اون روزا ما دلی داشتيم واسه بردن جونی داشتيم واسه مردن

    کسی بوديم کاری داشتيم پائيز و بهاری داشتيم

    تو سرا ما سری داشتيم  عشقی و دلبری داشتيم

    کسی آمد که حرف عشق رو با ما زد دل ترسوی ما هم دل به دريا زد

    به يک دريای طوفانی دل ما رفته مهمانی چه دور ساحلش از دور پيدا  نيست

    يه عمری راه و در هيبت ما نيست خودش ميبرتد هر جا دلش خواست

    به هر جا برد بدون ساحل همونجاست

    وقتی که دلتگ می شم و
    همراه تنهایی می رم،
    داغ دلم تازه می شه
    زمزمه های خوندنم
    وسوسه های موندم
    با تو هم اندازه می شه

    قد هزارتا پنجره
    تنهایی آواز می خونم
    دارم با کی حرف می زنم؟
    نمی دونم، نمی دونم

    این روزا دنیا واسه من از خونم کوچیک تره
    کاش می تونستم بخونم قد هزار تا پنجره

    طلوع من، طلوع من
    وقتی غروب پر بزنه
    موقع رفتن منه
    طلوع من، طلوع من
    وقتی غروب پر بزنه
    موقع رفتن منه

    حالا که دلتنگی داره
    رفیق تنهاییم می شه
    کوچه ها نارفیق شدن
    حالا که می خوان شب و روز
    به هم دیگه دروغ بگن
    ساعت ها هم دقیق شدن

    امير جان قشنگه(با احساسه!) يه سری هم به ما بزن.
    http://www.horrorboys.co.sr

       0 likes

نظرتان را درباره ی "بوی مرگ …" بنویسید

تحلیل آمار سایت و وبلاگ