بی خوابی

ساعت چهار صبحه
 
بی خوابی زده به سرم
 
مثل هر شب ,
رنگ آسمان مثل همیشه  نیست

 
به نظر سرخ می آید

 
تاریک و سرخ

 
مثل وقتهایی که می خواهد برف ببارد
 
هوای قدم زدن افتاده به سرم

 
لباس می پوشم ,
 
و از خانه میزنم بیرون
,
 
صدای بستن در خانه , می پیچد توی سکوت مطلق کوچه
:
–  
تق

 
احساس می کنم چند جفت چشم , شاید , از پشت پرده های سفید پنجره های نیمه باز , به من نگاه می کنند
 
شاید ,
 
شاید هم نه
,
 
شاید همه خوابیده باشند

 < /span>پشت پنجره های نیمه باز با پرده های سفید لرزان در باد

 
اینهمه سکوت , اینهمه تنهایی در امتداد کوچه های خلوت و کشدار

 
به خانه های سر به آسمان کشیده نگاه می کنم
 
چراغ ها خاموش است
 
پشت هر پنجره ای شاید آدمی فارغ از تمام خستگی های روزانه اش , در خواب خویش می غلتد
 
خواب خوب است

 
خواب مثل سفر است , از اینجا به همه جا

 
خواب شبیه شنا می ماند
 
در اعماق رویاهای غلیظ ناگفته

 
و بی خوابی درست شکل تنهایی است

 
گاهی خوب , گاهی کسالت بار و کشنده

 
شروع می کنم به قدم زدن

 
یک , دو , سه
, …
 
صدای بر هم خوردن کفش و آسفالت , من را به یاد خیلی از خاطراتم می اندازد

 
شب , و سکوت مواجش , آدم را وادار می کند به همه چیز دقت کند

 
همه چیز در شب , در اعماق شب , بسیط تر و قابل فهم تر می شود
 
مثل صدای خش خش , از لانه کلاغ های روی درخت سپیدار

 
وقتی که کلاغ ماده , نگران از سرمای هوا , با نوک سیاه و بلندش , تخم هایش را بیشتر در گرمای خود , فرو می کشد

 
مثل کور سوی نوری از پس پنجره ای بسته , که پشت آن , دختری در انتظار رسیدن صبح

 
غوطه ور در خاطرات گذشته اش , آهسته اشک میریزد

 
مثل صحبت های عاشقانه گربه ای که در میعادگاه , به انتظار معاشقه شبانه دیگری با معشوقه اش ,  نشسته است و به زبان خویش ترانه های محزون می خواند

 
مثل خود آدم , که بیشتر با خودش , خودمانی می شود

 
مقصد نامعلوم ,
 
کوچه هایی را دوست دارم که یا خیلی پهن باشد یا خیلی باریک

 
با لب دوزی هایی از درخت و آسفالتی از شبنم صبحگاهی
 
قدم می زنم , آهسته و پیوسته
 
موسیقی ملایم زندگی , تق , تق
, …
 
اینطور وقت ها , بیشتر میفهمم که هیچکس از حال هیچکسی خبر ندارد

 
نه من از حال آدم های غلتیده در خواب

 
و نه آنها از حال من
 
روشنایی , نرم نرمک زیر پوست شب نفوذ می کند
 
قطره های ریز باران , مثل بوسه های تند و شرمگینانه , روی صورتم می نشیند
 
صبح و طراوت و باران

 
تلفیقی از هنر و عشق و تولد

 
نفس عمیق می کشم
 
هوای تازه , هوایی که یک شب را خوب و راحت خوابیده , ریه هایم را مهمان عطر خاک باران خورده می کند
 
زندگی , شاید , زیباست

 
شاید , هر شب تا صبح باید به همین موضوع فکر کنم
 
موضوعی که همیشه برای فکر کردن به آن , وقت کم می آورم
 
صدای تیک تاک ساعت رومیزی ام , نمی گذارد به زندگی فکر کنم

 
یک جور ترس می اندازد توی دلم

 
صدای تیک تاک هم مثل صدای قدم زدنهای من , یک جور موسیقی
برای زندگیست

 
صدای که انعکاسش , در شب , عمیق تر و هراس انگیز تر می شود

 
باران , بوسه هایش را درشت تر می کند و شرم را از میان بر میدارد

 
یک جور معاشعه خیس و بی شرمانه

 
باران ، در میان کوچه , در خلوت صبحگاهی , مرا در بر می گیرد
 
تنگ و خیس

 
عریانم می کند
 
با بوسه هایی که شروعی سرد و نفوذی آتشین دارند

 
باران , دست می کشد به تمام تنم ,
 
بی پروا و ساده

 
قدم هایم آهسته تر می شود
 
شب , رفته است
 
و صبح , ابری و پنبه ایست
 
نرم و سفید
 
مثل پوست صورت مادربزرگ ,
 
سرو کله آدم ها پیدا می شود

 
با چشم های پف کرده از خوابی عمیق

 
صدای ماشین ها می آید , و صدای بوق ها و بوی دود ها
 
نه
,
 
دیگر نه صدای قدم زدن هایم را می شنوم , نه صدای خش خش لانه کلاغ نگران را

 
و نه از کور سوی نور پشت پنجره دخترک تنها خبری هست
 
 
راه خانه نزدیک است

 
و باز هم تمام چراغ ها , خاموش
 
ابرهای آسمان راه را برای آمدن خورشید باز می کنند
 
باران معاشقه اش را نیمه کاره رها می کند

 
من , روبروی در خانه ایستاده ام

 
در را باز می کنم و و پشت سرم محکم در را می بندم
 
صدایش خیلی بلند است

 
اما صداهای بلندتری هم هست
 
مثل صدای همهه آدم ها و بوق ها و ماشین ها و
 
خوابم می آید

 
پرده را می کشم
 
لباسهای خیسم را می کنم
 
روی تخت دراز می کشم و با چشم های بسته
 
شب را دوباره زنده می کنم
 
اینبار ,
 
پروازی عمیق

 
در غلظتی رخوتناک

 
صدای نفس های شمرده ام می آید ,
 
آرام و عمیق

 
مثل صدای قدم زدن
 
عقربه های ساعت رومیزی , ایستاده , من را تماشا می کنند
 
ساعت رومیزی
,
 
می داند وقتی می خوابم , نباید قدم بزند روی پرواز من

 
روی میز یک لیوان پر از آب است

 
و توی لیوان آب ,
 
دو دانه باطری قلمی
,
 
خدا کند امروز , خواب نمانم
….
             
   Sayeh  Roushan

نظرات برای "بی خوابی" : (۵)

  1. آفتابگردان می گه :

    سلام

    اميدوارم خوب باشی

    يه مدت فرصت نشد سری بزنم و راستش شايد اين فرصت نشدن‌ها يک ماه يا شايد هم بيشتر ادامه پيدا کنه  و بین سر زدن‌های من کمی تا قسمتی فاصله بیفته

    متنت حس خیلی زیبایی داشت…شک دارم که با اون باطری‌های توی لیوان بعد از چنین تجربه‌ای خواب نمونی

    خوب باشی…

       0 likes

  2. سلام

    با احساس نوشتی. جوری که خودم را گذاشتم جای تو و هوس کردم برم پیاده روی. سکوت شب خيلی مرموز و قشنگه. تا حالا تو شب تو کوهستان بودی؟ خيلی لذت داره.

    به من هم سر بزن.

       0 likes

  3. سلام

    خيلی با احساس و مهربون نوشتيد

    وقتی خوندم احساس سبکی کردم

       0 likes

  4. سلام کجايی؟ چرا ديگه سر نمی زنی؟

       0 likes

  5. يلدا ستايش می گه :

    موفق باشی

    زيبا بود

    بهت تبريک ميگم

    منو يادت نره هااا

    منتظرم زود بيا

       0 likes

نظرتان را درباره ی "بی خوابی" بنویسید

تحلیل آمار سایت و وبلاگ