یک باور هفده ساله ی گنگ و مبهم…

من به خودم رسیده ام ….
 به یک باور هفده ساله ی گنگ مبهم
 و هنوز هم خودم را پیدا نکرده ام
 و نمی دانم که اصلا چرا هستم و چرا باید باشم !!!
 (هفده سال از این اتفاق می گذره و من هنوز هم درک نکردم که چرا انسانها معتقدند لحظه تولد زیباترین لحظه زندگی ست !!!)
 من خودم را می بینم که هر روز مثل دیروز از خواب بیدار می شود و تمام کارهای تکراری دیروز را انجام می دهد
 مثل یک رباط یا یک عروسک کوکی ….
 من خودم را می بینم که هر روز در جستجوی چیز تازه ایست و نمی داند که آن چیست فقط می گردد و پیدا نمی کند و باز هم می گردد و می گردد اما…..
 من خودم را می بینم و دلم را که هر روز با من قهر می کند و هر وقت هم فرصت پیدا می کند مدام بهانه می گیرد و بیقراری می کند و هنوز هم نمی دانم که حرف حسابش چیست!!!
 من خودم را می بینم که گاهی احساس می کند به آخر خط رسیده و مرگ را به هر چیز دیگری ترجیح می دهد و گاهی آنقدر شاد است که قلبش مثل قلب یک گنجشک می زند و دلش می خواهد که زمان بایستد وحرکت نکند …
 من خودم را می بینم … خودم را و تمام صفات خوب و بدم را….
 و گاهی تصویر مبهمی از پیری و مرگم را می بینم و تصویری از سنگ قبرم و قطره اشکی را که ممکن است برای من و به خاطر من از گونه ای به زمین بچکد ….
 و حال من به یک باور هفده ساله از خودم رسیده ام
 و بعد هراسان می شوم که من که هستم چه هستم و چرا باید باشم و اصلا به کجا باید برسم ؟؟؟
 احساس می کنم که خودم را گم کرده ام ….
 آه من گم شده ام در این باور هفده ساله ام ….

نظرات برای "یک باور هفده ساله ی گنگ و مبهم…" : (۵)

  1. سلام چه قالبت قشنگ شده …..متن قشنگی بود

       0 likes

  2. مسافر بی کوله بار می گه :

    سلام عزیز   وای چقدر قشنگ حس کردید و چه ناز نوشتید

       0 likes

  3. مگه نمی گی احساس

       0 likes

  4. اينو می کنی که تمام کارات تکراريه و هر روز از خواب بيدار می شی تمام کارايی رو که روز قبل انجام دادی رو تکرار می کنی
    پس چرا:
    گاهی چند احساس را تجربه می کنی
    پس همه ی احساساتت تکراری نيست

       0 likes

  5. سلام عزیز دل برادر …. نبینم افسرده و ناراحت باشی …. بابا تو که 17 سالته داری اینو میگی …. بزرگ تر بشی چی میگی …. اما همیشه همینو بگو با خودت … چون میگذرد غمی نیست ….. بعدشم خودت رو عشقه …. اصلا ذهن و فکرت رو پای کسی نزار … ضمن اینکه اینم باید بدونی که “امروز زندگی کن ، شاید فردایی نباشد” …. چقدر من حکیم شدم یهو ( چشمک) … سر بزن … خوشحالم میکنی ( چشمک)

       0 likes

نظرتان را درباره ی "یک باور هفده ساله ی گنگ و مبهم…" بنویسید

تحلیل آمار سایت و وبلاگ