عبور

پنجره باز بود
صداهایی برای شنیدن
سرد
آدم‌هایی برای رفتن
قصه‌هایی برای گفتن
اما
پاییز بود
سهم من از آدم‌ها،
رفتن، نشنیدن و نگفتن

آزادگان غرب

تابلوهای سبز؛
راه‌های خاکستری؛
برگ‌های آذر؛
دیگر به هم نمی‌رسند؛
وقتی دوست‌داشتن ما کنار گذر عمرمان است.

خرداد 94

آن

کاغذهایی برای سطل زباله؛
ثانیه‌هایی برای تلف کردنند؛
وقتی نیستی؛
ساعت‌ها بی حوصله و پوچ‌اند؛
تقویم‌ها بگویند شب آروزهاست؛
باور من دست توست،
دستان توست.

سوم اردی‌بهشت نود و چهار

بهشت

وقت بهار؛
من برایت یک عمر آرامش کنار گذشته‌ام؛
مثل خرداد پر از حادثه‌های خوب؛
مثل گل سرخ کنار چشم‌هایت؛
و تکرار آفتابگردان‌های عاشق باران؛
دستانم، دستانت بوی خواستن می‌دهد.

آشوب

صبح بدون تو،
قهوه‌ی تلخی‌ست از دیشب مانده؛
روی سنگ‌های مطبخی که پاییز گرم‌ترین هوایش بود؛
و من سرتا پا لعنتم به این واژه‌ی رفتن.

بهمن 93

25

من با حس‌های گاه و بی‌گاهم؛
با تلخی‌های سر صبح؛
با برف نیمه‌شب سردترین بهمن دهه‌ی شصت؛
من به عشق گل‌های آفتابگردان عاشق باران؛
با یک شاخه مریم؛
سالی یک بار؛
امروز تکرار می‌شوم.

ریشه

بهانه‌های ناتمامم؛
سطرهای ترجمه شده برای روحم؛
از خوشی‌های نوجوانی پانزده ساله؛
تا خستگی‌های یک تازه بالغ؛
به سبک خودم؛
با سر انگشتان روح خودم؛
همین حالا؛
همین‌جا؛
با عشق؛
ده ساله شد.

از شانزدهم دی‌ماه 1383 تا شانزدهم دی‌ماه 1393

تحلیل آمار سایت و وبلاگ