نویسنده : امیررضا
نظرات : ۳
صبح بدون تو، قهوهی تلخیست از دیشب مانده؛ روی سنگهای مطبخی که پاییز گرمترین هوایش بود؛ و من سرتا پا لعنتم به این واژهی رفتن.
بهمن 93
قبلی
بعدی
ای کاش آن صبح آسمان نمی گریست …..
0 likes
پاسخ
بی حکمت هم نیست گریستنها
نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را هوای تنگ غروب و شب خیابان را
اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من
نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را
بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد
هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را
بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد
نگاه شعله ور آفتابگردان را
تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد
و بی پرنده کی عصرهای آبان را
سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم
اگر به خانه ام آورده ای زمستان را
بریز! چاره ی این عشق، قهوه ی قجری ست
که چشمهای تو پر کرده اند فنجان را …!
برای صرفنظر کردن از پاسخگویی اینجا را کلیک کنید.
نام
ایمیل
وبسایت (اختیاری)
نظر شما
جست و جو
ای کاش آن صبح آسمان نمی گریست …..
0 likes
بی حکمت هم نیست گریستنها
0 likes
نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را
هوای تنگ غروب و شب خیابان را
اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من
نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را
بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد
هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را
بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد
نگاه شعله ور آفتابگردان را
تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد
و بی پرنده کی عصرهای آبان را
سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم
اگر به خانه ام آورده ای زمستان را
بریز! چاره ی این عشق، قهوه ی قجری ست
که چشمهای تو پر کرده اند فنجان را …!
0 likes