آشوب

صبح بدون تو،
قهوه‌ی تلخی‌ست از دیشب مانده؛
روی سنگ‌های مطبخی که پاییز گرم‌ترین هوایش بود؛
و من سرتا پا لعنتم به این واژه‌ی رفتن.

بهمن 93

نظرات برای "آشوب" : (۳)

  1. حاجی ( حکم) می گه :

    ای کاش آن صبح آسمان نمی گریست …..

       0 likes

  2. حاجی ( حکم) می گه :

    نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را
    هوای تنگ غروب و شب خیابان را

    اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من

    نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را

    بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد

    هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را

    بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد

    نگاه شعله ور آفتابگردان را

    تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد

    و بی پرنده کی عصرهای آبان را

    سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم

    اگر به خانه ام آورده ای زمستان را

    بریز! چاره ی این عشق، قهوه ی قجری ست

    که چشمهای تو پر کرده اند فنجان را …!

       0 likes

نظرتان را درباره ی "آشوب" بنویسید

تحلیل آمار سایت و وبلاگ